نشست تو ماشین، دستاش می لرزید..
بخاری روشن کردم،
گفت: « ابراهیم.. ماشینت بوی دریا میده...»
گفتم: « ماهی خریده بودم..»
گفت: « ماهی مُرده که بوی دریا نمیده..!»
گفتم: « هرچیزی موقع مرگ، بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه!!»
گفت: «پس من بمیرم، بوی تورو میدم....»

به لینک دوستان :×